امروز از یکسو با به خیابان آمدن مردم، اعتصابات کارگری متعدد، اعتراضات مختلف اجتماعی، و پتانسیلی که جامعه محروم ایران برای تهاجم به جمهوری اسلامی دارد، و از طرف مقابل اعدام های علنی و سنگسار، موج جدید حمله جمهوری اسلامی به زنان و کارگران و فعالین سیاسی، گردنکشی های جمهوری اسلامی در منطقه و معضلات دیگر؛ عده ای را به صرافت انداخته که جمهوری اسلامی را نصیحت کنند که مبادا با بی عقلی و بی تدبیری قدرت سیاسی را یک جا تقدیم خیابان ها کند و به کلام دیگر موجبات انقلاب آینده در ایران را فراهم کند.
تمام این فاکتور ها نشان دهنده بر هم خوردن تعادل و موازنه قدرت سیاسی جمهوری اسلامی است و این مصلحین به خوبی تشخیص داده اند. دلسوزان جمهوری اسلامی فقط مفتخوران و اوباش اسلامی و خیل سبز سیدی پوش و نماز جمعه بروها نیستند. عده ای روشنفکر و نویسنده و دنباله رو سیاست آمریکا و پنتاگون هم هستند که در صف دلسوزان تداوم قدرت سیاسی سرمایه قلم میزنند. کار اینها بویژه در این دوره ها اینست که منافع سرمایه داری را با زبان "تئوریک مد روز" بیان کنند. این صفی طولانی در جنبش ملی اسلامی است که بخشی از آنها در این سالها و بعد از اضمحلال دو خرداد به صف راست پرو غرب اسباب کشی کردند.
آقای فرج سرکوهی سردبیر نشریه توقیف شده آدینه که در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی چاپ میشد، مینویسد: "حکومتی بهره مند از درآمدهای نفتی، متکی به ساختار ایدئولوژيک، بی توجه به منافع ملی و افکار عمومی داخلی و خارجی، دلگرم به حمايت فعال بخشی از مردم که سرکوب های خشن را به کرات در کارنامه خود دارد، می تواند راه را بر انقلاب مخملين و تحول مسالمت آميز ساختار سياسی ببندد و الگوهای کلاسيک را تجربه کند". و این الگوهای کلاسیک معادل "کودتا" و "خشن" معرفی شده تا لطافت انقلاب مخملی اثبات و از کلاه بیرون بیاید؛ " تا پايان دوران جنگ سرد، حکومت های استبدادی در بستر مبارزه مسلحانه احزاب و سازمان های انقلابی، انقلاب های کلاسيک و يا کودتا متحول می شدند".
مسئله این نیست که فرج سرکوهی معنی این اصطلاحات را نمیداند. مسئله او تکرار ادعاهای کهنه بورژواها در مورد نفی حقانیت انقلاب و حق مردم برای عمل مستقیم و انقلابی برای تغییر است. او قبل از هر چیز مکان سیاسی اش را در جدال مردم و حکومت سرمایه داری در ایران تاکید میکند.
انقلاب اجتماعی و الگوی کلاسیک و انقلاب مخملی دو ترمینولوژی جداست: باز شدن دروازه کشورهای تازه به "استقلال" رسیده شوروی سابق به روی بازار آزاد و غرب، سر کار آمدن جناح سابقا دولتی هوادار آمریکا، کوتاه کردن دست مافیایی دولتی روس، با رنگی مسالمت آمیز و جمعیتی کنترل شده و "مدنی"، این ها مولفه های انقلاب مخملیست. انقلاب اجتماعی اما اصطلاح مارکسیستی انقلاب است. هدف این انقلاب الغای سرمایه داری است نه بازسازی آن. به همین دلیل به نظر کل این اردوگاه راست "خشن" است! "کودتا" است! اگر نظر هر ایدئولوگ سرمایه داری را در مورد انقلاب اکتبر بپرسید همین حرف سرکوهی را میزند؛ کودتا بود!! در واقع سرکوهی با یک اختلاف فاز چند دهه ای حرف آنها را در مورد انقلاب اجتماعی تکرار میکند. اما این حرفهای تازه دمکراتهای ما بیشتر شبیه اوراد مذهبی است. انقلاب نه با نصیحت آقایان به مرخصی میرود و نه با تبلیغ عاشقان انقلاب سربلند میکند. انقلاب یک مکانیزم اجتماعی است که وقوع آن وقتی ضروری شد رخ میدهد. سوال اساسی طبقات اجتماعی و افقهای سیاسی در دوره انقلابی اینست که در آن انقلاب چه میکنند و به روند انقلاب چه تاثیری میگذارند.
نیروی انقلابی و زیر و رو کننده وضع موجود کمونیسم طبقه کارگر است. البته بازیگران سیاسی فراتر و متنوع ترند که خود را با دوری و نزدیکی به دو کمپ راست و چپ مشخص می کنند. انقلاب ایران تنها میتواند انقلابی کارگری باشد و به این اعتبار انقلابی اجتماعی برای زیر و رو کردن سرمایه داری و ایجاد جامعه ای که امکان دهد امثال سرکوهی دنبال سیاست دیک چنی نروند. باید واقعا انسان هنرمند باشد که انقلاب مخملی یعنی سیاست کودتای نوع جدید آمریکائی را تحول انقلابی بنامد و همزمان انقلاب و اقعی و بقول ایشان الگوی کلاسیک انقلاب را معادل "کودتا" به مردم تحویل دهد!! واقعا ما "ملت ایران" باید به داشتن چنین هنرمندان و نویسندگان فکوری افتخار کنیم! میبینید اینجا هم سرمایه با زبان اعتبار تاریخی و اجتماعی کارگر و سوسیالیسم سخن میگوید. حتی آنجا که بیشتر به انقلاب و کمونیسم حمله میکنند، بیشتر وحشت شان را از عروج این طبقه و جنبش انقلابی و کمونیستی اش بیشتر بیان میکنند.
مسلم است که سرمایه داری بقای کثیف ترین و عقب مانده ترین جناحش که جمهوری اسلامی باشد را به افتادن قدرت سیاسی به دامن طبقه کارگر و کمونیست ها ترجیح می دهد. آقای فرج سر کوهی از جمله روشنفکران راستی است که به کمونیست ها و انقلابشان دندان نشان میدهد و با حفظ پرستیژ "مسالمت آمیز" جمهوری اسلامی خونخوار را نصیحت به دادن کانال هایی برای تغییر و تحول و اصلاح اجتماعی می کند که مبادا قدرت سیاسی به دامان کمونیست ها بیفتد. البته جمهوری اسلامی در امر سرکوب آب دیده تر از این حرف هاست و می داند با یک پا عقب نشینی مردم حلقه طناب بر گردنش می اندازند. از خاکریز اجتماعی سرش را بالا بیاورد مردم دخلش را آورده اند. برای همین هر چه بیشتر در تار و پود سرکوب و معامله میرود تا بقایش را تضمین کند.
این که ما یک عده روشن فکریم و از خون ریزی جانمان به تنگ آمده به همان اندازه تعریف از انقلاب و کودتا نخ نماست. باید از ایشان و امثال این شبه روشنفکران پرسید اگر مخالف خون ریزی هستی چرا به صف خون ریزان میپیوندی نه به صف انسان های آزاده ای که خواهان پایان دادن به این موج تروریسم و آدم کشی هستند! هنگامی که ایشان در موقع خروج از ایران توسط مامورین اطلاعات جمهوری اسلامی ربوده شد و بعد از ماه ها تلاش همسرشان و فشار بین المللی به جمهوری اسلامی آزاد شد نوشت: سال ها در زندان شاه برابر با لحظه ها در زندان جمهوری اسلامی! پس از به خوبی میداند با چه رژیم جلاد و شکنجه گری روبروست! اما باز ایشان به این صرافت می افتد که مشکل جامعه ایران در دنیای شخصیشان حل شود! ته "رادیکالیسم" ایشان انتقاد به انتصاب پاسدار صفار هرندی به وزارت ارشاد است. فرض آقای سر کوهی و عمده طیف نویسنده و روشنفکر، عقب مانده بودن و اسلامی بودن جامعه ایران است! البته اگر جامعه ایران محفل خود این نویسندگان باشد پر بیراه نگفته اند! از سویی می نالند که مدرنیسم در جامعه ایران شکست خورده است و از سوی دیگر زیر بال رژیم کثیف اسلامی را که سد راه مدرنیسم و نماد تحجر است را می گیرند! به انقلابیون و طبقه کارگر که قربانی خشونت هستند صفت خشن و "کودتا" چی می دهند! به کودتاچیان واقعی لقب "انقلابی" میدهند! اینها شعبده بازان حرفه ای اند. اما همین نه بیشتر. مسلم است که مدرنیسم سوسیالیستی جایی برای دنیای سه بعدی مذهبی و ملی و واپسگرای این روشنفکران نمیگذارد. از سویی مرثیه شکست مدرنیسم را میخوانند و از طرفی دیگر برای پا گذاشتن در وادی مقدس طوی گریه میکنند (مکانی که موسی در آن به نبوت رسید)
این ها پا به پای تجدد عقب گرد می کنند و نیروهای مترقی جامعه به همان درجه آن ها را عقب خواهند راند.*